آواآوا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات نی نی کوچولو

نقل مکان از بلاگفا

عزیز دلم دیدم این وبلاگ بنظر بیشتر نی نی ای هستش و امکانات بیشتری هم داره این شد که تصمیم گرفتم نشانی وبلاگتو به اینجا منتقل کنم. امیدوارم تو هم با من موافق باشی. بوووووس    ...
10 ارديبهشت 1390

نـــــــــی نـــــــــی

آوا همچنان اصرار داره که نی نی باقی بمونه و می گه من بزرگ نیستم من خانم نیستم من نی نی هستم. احتمالاْ از همین الان متوجه شده و خیال داره سنش بالا نره مخصوصاْ جاهایی که به نفعش نیست مثل وقتی که آتیش میبارونه و میگم شما دیگه بزرگ و خانم شدی نباید اینکارو بکنی.... منم تصمیم گرفتم تا اطلاع ثانوی همچنان صداش کنم نی نی! تا ببینم کی تصمیم داره بزرگ بشه تا آوا خطابش کنیم.   بووووووس واسه قند عسل شیرین زبون خودم که با خودش همه جا شور و شادی میبره ...
10 ارديبهشت 1390

***تازه ترین های نی نی در 24 ماهگی***

اِااااااا... زشته عیبه شرم حیا- در باز تُن- دست باز تن- جمبون جمبون(بازی)- اتل متل توتوله- بادوم مغز(مغز بادوم و پسه و کشمش)- آبمیوه- آب پُتِتال(آب پرتقال)- تِپات(کتاب)- هودکار مشکی/ ارمز/ آبی- هُوما(خرما)- صندلی- دفتر هاپویی- روشن/خاموش- بالا/ پایین- دوتاش- عزیز- بَدَل(بغل)- ماشین بازی- هوشکله- شیطوونه- میداد(مداد)- ایمدش(اومدش)- هواب(خواب)/ بیدار- دستشویی- عاشق پنیر و چایی هستی و آبمیوه یا شیر با کیک- توب تور(چوب شور)- دوووس- عشق- شربت هوشمزه است- میدو(میگو)- هوا سرده/ گرمه- داغه- یخه- خنکه- شربت سرده- دُل سَر(گل سر)- همه(حمله)- تیپ(چیپس)- پوفیلا- دوشوار/دستبند/اندشتر/ساعت- پمپرز- بستنی لیسی- سندینه(سنگینه)- نی نی هسسه(خسته است)- نی نی لیوا...
10 ارديبهشت 1390

***فعالیت های نی نی ناز نازی***

به موسیقی و رقص و آواز و شیمی شیمی و مخصوصاْ تولد تولد (تیت و سمع و تلا بوقی و دست و نانای) علاقه زیادی داری... شعر میخونی با عروسکات مامان بازی می کنی- روسری سرشون می کنی پمپرزشون می کنی- خونه می سازی- تو بازی می کنی اما... اما... اسباب بازیهات همه جا ولو هستن و اصلاً جمع و جورشون نمی کنی جز با کمک مامان آوا  (: از بین غذاها و خوردنی ها میگو - چیپس - کتلت - ماکارونی - پوف و ماست- آبگوشت- آش- مرغ/ماهی- نون پنیر و چای و کمی گردو- آبمیوه با کیک- بستنی لیسی- خیار/ گوجه/ هویج/ سیب رو خیلی خوب می خوری اما به آب هویج تمایل زیادی نشون نمیدی! بتازگی بهت دنت توت فرنگی و کاکائویی دادم ااای بدت نیومد- خرما و حلوا خرمایی دوست داری- ماست و شیر و لبنیات ...
10 ارديبهشت 1390

صلوات

پریشب 2/12/89 موقع ورجه وورجه های شبانه و قبل از خوابت یه دفعه شنیدم که صلوات فرستادی یه طوری که منم متوجه شدم اما الان یادم نمیاد دقیقاً با چه لحنی ادا کردی اما اللهم –صل –محمد توش بود و چند بار تکرار کردی. دیروزم که برگشتم خونه بابایی با هیجان و تعجب گفت که شما توی حمام صلوات فرستادی و منم بهش گفتم شب قبل هم صلوات فرستادی و اینو فکر کنم از خودم وقتی که توی حمام طاهرت می کنم و ازت کلمه به کلمه می خوام تکرار کنی یاد گرفتی و بخاطر سپردی. قربون حافظه 100000000000 گیگیت بشم مامان. چندتا کلمه دیگه هم بلد شدی: هداحافظ و بسم الله، اینترنت، سایت، فکس، تلفکس(می بینی بچه عصر تکنولوژی اطلاعات هستی دیگه end IT)، .... به "خ" می گی "ه" به "ک" می گی "ت" ...
10 ارديبهشت 1390

روز تولد تو قشنگترین و شادترین روز زندگیم

پنجشنبه 5/12/89 روز تولدت بود عزیز دل مامان.   دو ساله شدی جیگر مامان. چون روز تولدته اتفاقاتشو سعی می کنم با جزییاتش برات بنویسم یه روز کاملاً دل انگیز و خوب مثل همه ی روزای خوب دیگه ی خدا. خدا رو شکر که سالمی دردونه ی یکی یه دونم. بعد از اینکه بیدار شدی صبحونه رو زدیم و لباسمونو تنمون کردیم و چون هوا فوق العاده گرم بود زیاد نپوشوندمت و تازه کاپشنی هم که محض احتیاط برات با خودم آورده بودم سر راه خونه خاله جون مهربونه گذاشتیم و بقول خودشون روزشونو با دیدن روی ماه تو ساختیم و راهی خانه بهداشت شدیم تا هم قد و وزن دوسالگی گلمو بگیرن هم پرونده ات رو بگیرم بیارم درمانگاه نزدیک خونه تحویل بدم. خدا رو شکر قد و وزنت همچنان مطلوب و از ...
10 ارديبهشت 1390

تولد تولد تولدت مبارک تولد .... بیا شعمارو فوت کن تا صد سال زنده باشی.....

جمعه 6/12/89 صبح بعد از خوردن صبحانه حلیم که بابا گرفته بود بازی و شادی و با هم رفتیم حمام و طبق معمول اینروزها عروسکت سوسن خانم رو هم با خودمون بردیم تا هم شنا کنه هم نی نی بشوردش. حسابی لپتو برق انداختم و جلا دادم و آماده بهره برداری کردمت. داداشی هم سری بهمون زد و حسابی سه تایی توپ بازی و بدو بدو کردیم. ناهار رو خوردیم و لالا و ........ تا شما خواب بودی سالن پذیرایی رو با بابایی آماده کردیم و میوه و تنقلات رو چیدم و .... منتظر مهمونای نی نی م شدیم که فقط دوتا خاله ها و عموشی و امیر و داداشی بودن بعلاوه مامان و بابا و مادر جونی.  راستی یادم رفت بگم بابا صبح که رفته بود کیک بگیره کیک جالب گیرش نیومده بود و برات یه کیک که روش صورت یه سگ واق...
10 ارديبهشت 1390

یه دوشنبه خوب دیگه با همدیگه

امروز دوشنبه است و طبق معمول امسال مرخصی و پیش آوای قشنگم هستم و آرزو می کنم روزی برسه که بتونم هر لحظه پیشش باشم و نیازی نباشه تنهاش بذارم. چون وقتی خودم پیشتم آرامشت بیشتره. مثل همیشه یه روز خوب و آروم و شاد با هم داشتیم. بعد از بیداری شما صبحانه و بازی و دنت و میوه و اینترنت و ناهار و لالا و .... ساعت ۵ عصر هم با هم آماده شدیم و دوتایی زدیم بیرون رفتیم مجتمع آفتاب و شما ماشین بازی کردی و مامانی هم کمی خرید کرد و شما هم حسابی با توتویی که خانم فروشنده بهت هدیه داد عشق کردی و با موزیکی که اونجا پخش میشد میرقصیدی و بستنی لیسی تو خوردی و سرحال تر شدی. بعد هم بابایی از راه کار به ما ملحق شد و سه تایی گشتیم و ۳۰/۸ برگشتیم خونه و بازی و شام و باز...
10 ارديبهشت 1390

گنجشكك اشي مشي مواظب باش ویروس میاد مریض نشی

عزيز دلم گنجشك كوچولوي مهربونم خدا منو بكشه تا نبينم گل دخترم بازم مريض شده. عشق جاودانه ي مامان چي شد كه ني ني ام دوباره سرما خورد، تو كه خيلي سر حال و زبرو زرنگ بودي چرا فكر مامانت نيستي مريض شدن تو آرامش مامانو بهم ميزنه قلب مامانو ميشكنه دل مامان ميگيره از اينكه نمي تونه كله ي اين ويروساي ناقلارو از بيخ بكنه تا هميجوري سرشونو نندازن زير و برن تو دل نيني بيگناه و معصومش. صبح پنجشنبه از ديدن عطسه هاي پي در پي تو دلم هررررررري ميريخت و خدا خدا مي كردم ديگه عطسه نكني چون نشونه ي خوبي نيست... اما شما مدام عطسه كردي و بعد هم كه آب مماغ كوچولوت راه افتاد ديگه دلي برام نموند و فقط منتظر شدم چند ساعتي بگذره و ببرمت زودتر دكتر معاينه كنه و بگه كه...
10 ارديبهشت 1390